ابن خطاب آن به مردی فرد
کعب احبار ازو روایت کرد
گفت اگر نه ز بهر این سه خصال
بودیی بودمی حیات وبال
کردمی اختیار خود را مرگ
این حیاتم دگر نبودی برگ
لیکن از بهر این سه خصلت را
می پسندم حیات و مهلت را
کعب گوید که گفتمش ای میر
این سه خصلت بگو و باز مگیر
گفت عمر یکی که گه گاهی
در سبیل خدای هر راهی
می دویم و جهاد می جوییم
در ره غزو شاد می پوییم
دوم آنست کز پی طاعت
سر به سجده بریم هر ساعت
گاه و بی گه خدای می خوانیم
به خدایی ورا همی دانیم
سیم آن کین جماعت مشتاق
که جلیس اند بی ریا و نفاق
سخن حق ز ما همی شنوند
همچو مرغ گرسنه دانه چنند
یا چو ریگی که تفته گشت از تاب
آب یابد خورد به سیری آب
از پی این سه خصلتم دلخوش
بر سر آب پای در آتش
به حیات از برای خلق خدا
دادم از بهر کردگار رضا
گرنه از بهر این سه حال بدی
زین حیاتم بسی ملال بدی